یازده ماهه شدی عشق من

عزیز دلم دوم دی ماه  یازده ماهه شدی گلکم 

یازده ماهه شدنت مصادف شد با عروسی آبجی مرضیه گله 

تو تالار دختر خوبی بودی و یکی دوساعت فیکس خوابیدی 

بماند قبلش خونه چقدر گریه کردی و نذاشتی من درست و حسابی به خودم برسم 

الهی فدات بشم عشق مادوتا آش دنونیتم اواخر ماه پیش تو تولد پیامبر پختم که 

ان شاله دندونهای قشنگت بی دردسر و راحت بیاد بیرون

یاد گرفتی دیگه بدون تکیه به جایی خودت بلند بشی و دوسه تا قدمم برمیداری

اما میترسی و یهو خودت رو زمین میندازی

دیگه قشنگ میگی بابا و ماما 

نمیدونی چقدر دلم ریس میره وقتی میای دنبالم و صدام میکنی ماما 

ان شاله به یاری خدا  و درپناه امام زمان خودت این لحظه ها رو تجربه میکنی

و ان شاله مثل مامانت خوش شانس باشی یه شوهر خوب و عاقل و دلسوز و قدردان نصیبت بشه

​ ​    

همه ش میخای از پله های اتاق بالا بزنی بالا و منم مدام تو استرس و اضطرابم که نکنه 

ازت غافل بشم و تو رفتی باشی تو پله ها

با تموم وجود به خدا سپردمت اما بازم باید خودمم مواظبت باشم دیگه 

غذا خوردن با دست کوچولو و خشکل خودت رو خیلی دوست داری و تا واسه ت 

غذا میارم به هر زور و اجباری شده بالاخره دست میکنی تو بشقاب غذا و میریزیش بیرون 

تازگی ها یاد گرفتی دعوا میکنی و یکی دوتا جیغ هیجان انگیز هم میزنی

تازه بوس هم میفرستی و بای بای میکنی

خلاصه چی بگم از شیرین کاریهات که هرچی بگم کم گفتم

داریم به تولد یکسالگیت نزدیک میشیم

چقدر زود گذشت 

اصلا باورم نمیشه 

با تموم شیرینی هاش و سختیهاش مثل یه چشم بهم زدن گذشت 

دخترم هروقت تونستی این خاطراتت رو بخونی به این جا که رسیدی

از همین لحظه به خودت قول بده که از هرلحظه زندگیت به خوبی استفاده کنی

طوری که وقتی به عقب برمیگردی حسرتی واسه خوردن نداشته باشی 

من دلم میخاد لحظه به لحظه بزرگ شدنت رو با چشمای  خودم رصد کنم 

دلم میخاد جلو چشمام قد بکشی و منم ناظر تک تک حرکاتت باشم که واسه اولین بار انجام میدی

چندروز بیشتر تا تولدت نمونده 

ومن خیلی دلم میخاد یه تولد خاطره انگیز برات بگیرم 

نمیدونم تا چه حد موفق بشم 

چون میخام آش پشت پا رو هم تو رو زتولدت یباره بپزم 

از خدا میخام نود و .....سال عمر با عزت و سربلندی و خوشی بهت بده 

زیر سایه خدا و امام زمان و کنار بابایی و اگه لیاقت داشته داشته باشم من ...

[موضوع : ]